کد مطلب:235724 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:263

دسته گل رضوی
ناقل: آیه اللّه وحید خراسانی

مدّتها بود كه این سؤال، ذهنم را به خود مشغول كرده بود كه این عالِم بزرگ و عارف خود ساخته «حاج شیخ حبیب اللّه گلپایگانی» چگونه به این مقامات معنوی دست یافته است؟! چطور شده كه دست مسیحایی پیدا كرده است؟ در دست راست او چه سرّی نهفته است كه هرگاه به هر عضو دردمند وآزرده ی هر بیماری می كشد، دردش را خاموش می كند و نقصش را بر طرف؟! حتّی بیماران سرطانی را با یك دست كشیدن، شفا می دهد، بدون نیاز به هیچ دارو و درمانی! از اینهاگذشته، چرا دست چپِ او، چنین خاصیّتی ندارد؟! بالاخره آن روز كه به خدمتش رسیدم و فرصتی دست داد، همین سئوال را مطرح كردم. پلك هایش را برای لحظاتی با رضایت بر هم نهاد، لبخندی بر لبان میهمان كرد، آخرین قورت چایی را بالا كشید و



[ صفحه 30]



در حالی كه داشت استكان را بر زمین می گذاشت، شروع كرد به تعر یف كردن: - چند روزی بود كه بد جوری مریض بودم و افتاده بودم رویِ تخت بیمارستان و روز به روز هم داشت حالم بدتر و وخیم تر می شد. درد، همه ی وجودم را تسخیركرده و امانم را بُریده بود. دیگر بی طاقت شده بودم، مخصوصاً كه چند شب نتوانسته بودم قبل از اذان صبح در كنار ضریح آقایم امام رضا علیه السلام حاضر شوم و آقا را زیارت كنم. دلم شكست. همانطوركه بر روی تخت دراز كشیده بودم، به زحمت بلند شدم و رو به سمتِ حرم آقا نشستم و عرض كردم: «آقا جان! چهل سال است كه هر شب، قبل از اذان صبح می آیم پشت در حرمت، در حالی كه هنوز درهای حرمت بسته است و همان پشت درهای بسته می ایستم و نماز شب می خوانم. هیچ وقت هم این برنامه را ترك نكرده ام حتی در سردترین و پر برف ترین شب های زمستان وگرم ترین و غیرقابل تحمّل ترین شب های تابستان! همیشه اوّلین كسی بوده ام كه پا در درون حریم حرمت می گذاشته است. امّا حالا چند روز است كه این توفیق از من سلب شده است. نه این كه فكركنی دلم نمی خواهد به پابوست بیایم، نه، ولی با این وضع مریضی كه نمی توانم. حالا دیگر نوبت شما است. ببینم برایم چه كار می كنید...» هنوز حرفهایم به آخر نرسیده بود كه ناگاه دیدم در داخل یك بُستان زیبا، معطّر و پر از گل و بُلبُلم! تختی زیبا، مرصّع و مزیّن در درون باغ بود و دور تا دورش را گل های زیبا، رنگارنگ و متنوّع احاطه



[ صفحه 31]



كرده بودند.آقا، امام رضا علیه السلام هم نشسته بودند بر روی آن و من هم در كنارش بودم.آن وقت آقا دست بردند و ازگل های اطراف خود، یك دسته گل چیدند و بی آن كه كلمه ای حرف بزنند،آن را همراه با نگاهی سرشار از لطف و محبّت به من دادند. من هم كه مات و مبهوت جمال دل آرای آقا و فضای بهشت گونه ی آن باغ شده بودم، بی آنكه بتوانم كلمه ای حرف بزنم و یا حتی تشكّركنم، دست راستم را دراز كردم وگل ها را از دست مبارك آقا گرفتم و ناگاه همه چیز از نظرم ناپدید شد. دیدم دوباره بر روی تخت بیمارستان هستم و همه ی وجودم دارد درد می كند. ناخودآگاه دستم را گذاشتم بر روی قسمتی كه بیشتر درد می كرد، بلافاصله درد ساكت شد. دستم را بر روی بخش دیگری از بدنم كه گذاشتم متوجه شدم درد آنجا هم از بین رفت. بر هر كجای بدنم كه دست می گذاشتم خوب می شد، خوبِ خوب. همه ی آثار بیماری هم از بین می رفت. خوشحال شدم و در پوستم نمی گنجیدم. رفتم دستم را بر روی بدن یك بیمار دیگر كه داشت از درد می نالید، امتحان كردم. بلافاصله ناله اش متوقّف شد و بیماری اش از بین رفت. دست به بدن هر بیماری می كشیدم خوب می شد، حتی بیماران سرطانی! [1] .

.



[ صفحه 33]




[1] اين كرامت را جناب حجه الاسلام و المسلمين صالحي خوانساري نيز نقل كرده و اضافه نموده اندكه «دسته گل پس از حالت مكاشفه در دستِ آيه اللّه حاج شيخ حبيب الله گلپايگاني، باقي مانده بود».